سخن پیامبر بعد از دفن، در مسجد ...
روزی ابوبکر و امیرالمؤمنین، علیّ علیه السلام در محلّی یکدیگر را ملاقات کردند.
ابوبکر گفت: حضرت رسول، پس از جریان غدیر خم چیز خاصّی درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت می دهم؛ و در زمان آن حضرت نیز بر تو به عنوان امیرالمؤمنین سلام کرده ام.
و اعتراف می کنم که حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصیّ و وارث و خلیفه او در خانواده اش می باشی، ولی تصریح نفرمود که تو خلیفه بعد از او در امّتش باشی.
امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام اظهار داشت: ای ابوبکر! چنانچه رسول خدا صلوات اللّه علیه را به تو نشان دهم و ایشان تو را بر خلافت من در بین امّتش دستور دهد، آیا می پذیری؟
ابوبکر گفت: بلی، اگر رسول خدا با صراحت بگوید، من کنار خواهم رفت.
امام علیّ علیه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندی، نزد من بیا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.
همین که ابوبکر آمد، با یکدیگر به سمت مسجد قبا حرکت کردند و وقتی وارد شدند؛ دیدند که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله رو به قبله نشسته است؛ و خطاب به ابوبکر کرد و فرمود:
ای ابوبکر! حقّ مولایت، علیّ را غصب کرده ای و جائی نشسته ای که جایگاه انبیاء و اوصیاء آن ها است؛ و کسی غیر از علیّ استحقاق آن مقام را ندارد چون که او خلیفه من در اُمّتم می باشد و من تمام امور خود را به او واگذار کرده ام.
و تو مخالفت کرده ای و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده ای، این لباس خلافت را از تن خود بیرون بیاور و تحویل علیّ ابن ابی طالب ده، که تنها شایسته و حقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ می باشد.
در این هنگام ابوبکر با وحشت تمام از جای برخاست و به همراه امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام از مسجد خارج گردید و تصمیم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نماید.ولی نکرد....
چهل داستان و چهل حدیث از أمیرالمؤمنین علی
نویسنده : عبداللّه صالحي
ناشر : مهدي يار
نظرات شما عزیزان:
سنگ آنتیک 
ساعت10:55---21 آبان 1396
سلام وبلاگ خوبی دارید بهتون تبریک میگم ممنونم از زحماتتون دوست عزیز